دنیاى من

این جا دنیاى خودمه

دنیاى من

این جا دنیاى خودمه

آخرین مطالب

ماجراها

يكشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۱۹ ق.ظ

کاشکی هر روز این جا پست می زاشتم تا همه چیو با جزییات مینوشتم ولی الان همه چیو کامل یادم نمی یاد.

بعد تولد همسایه بود که نمی دونم چرا مهربون سرد شد به مدت دو هفته هیچ خبری ازش نبود منم که بعد از ماجرای اون دیگه ناز پسر نمی کشیدم بهش محل ندادم و گذاشتم خودش دوباره مسیج داد گفت چرا بی معرفت شدی منم ماجرای هفته ی پیش و با آب و تاب بیشتر براش تعریف کردم خوب کاری کردم راضی هم هستم.

ماجرای بعدی اون بود که چند وقت پیش مسیج  داد گفت این شماره ی جدیدم یکم با هم صحبت کردیم گفت بیا بیرون ببینمت ولی قبول نکردم گفتم نهههه ولی خدا می دونه خودش چی می کشم و تو چه دو راهی گیر کردم.

این مدت با عمه هم کلی حرف زدم کلی دلش برای قدیما تنگ شده بود و غصه می خورد، قضیه سر مهربون هم شد که من یهو همه ماجرا را تعریف کردم خیلی عجیب بود چون عمه واقعا هیچی از زندگی من نمی دونست خوب هم حرف زد خوب و منطقی داشت راهنمایی می کرد.عمه هم نظرش به اون مثبت نبود همش می گفت مواظب باش خودت و گول نزن..................

یک روز هم با مامانی و خاله و دوست جون رفتیم پارک پیکنیک خیلیخوش گذشت جوجه درست کردیم خوردیم بطری بازی کردیم و خندیدیم آخر شب هم من دیر رسیدم خونه که داد بابا در اومده بود ولی زود رفع شد.

کاشکی ارزش این همه دوست داشتنم می دونستی گند نمی زدی به همه چی اون وقت الان پیش هم بودیم.

راستی یک شب هم خواب دیدم دارم فیلم باه برون اون می بینم خیلییی بعد بود صبح اصلا گیج ومنگ بودم هر چی برای خودم گفته بودم اون رابطه تموم شد زندگی هامون بهم دیگه ربطی نداره همش چرت محض بود کلی اون چند روز دوباره به یادش بودم از خدا بهترین چیزارو برای هردومون خواستم

این مدت مجبور شدم پایان نامه هم بدم که استرسش از همه بدتر بود یک روز هم رفتم دانشگاه که کارام انجام نشد.
همسایه هم دانشگاه آرشد قبول شد خیلی خوب شد از این ترم دوباره میره دانشگاه

منم تو فکرم برم برای ارشد زبان بخونم هنوز که کاریشو نکردم.

به خاله هم گفتم برام راجع به کار تو مدرسه پرسید که خیلی کامل جوابمو داد دستشو درد نکنه زحمت کشیده بود.

تو فکرم برم کلاس رقص و گیتار و یوگا که کلاس رقص می خوام با غرغری برم که اونم دیگه با دوست ده سالش قراره ازدواج کنه امسال قراره عقد کنن و برای سال بعد عروسی بگیرن می رن مشهد هم زندگی می کنند.

دیروز هم یار دانشگاه زنگ زد برای عروسیش که سه شنبه است دعوت کرد ولی راهش خیلی دورهههههههههه

۹۳/۰۷/۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
star

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی