دنیاى من

این جا دنیاى خودمه

دنیاى من

این جا دنیاى خودمه

آخرین مطالب

عنوان ندارد

سه شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۵۲ ب.ظ

از بس این جا ننوشتم و این قدر اتفاقات زیادی افتاده که ترجیح دادم برای این پست عنوان ننویسم.

آخرین پستم راجع به سفر تور و سر کار رفتنم بود.از کار بخوام بگم تا اخر اسفند مشغول کار بودم و اخرش با یک حقوق توووپ تقریبا خستگیش از تنم رفت البته همه ی پول دادم به بابا تا برام پس انداز کنه تازه یک مقدار دیگه هم گذاشتم روش

مهربون هم اول بهمن 93 دوباره برگشت  کلی اتفاق افتاد قبلش از ادامه ندادن قرص های من و یک هفته سر درد های وحشتناک و نمی خواستم توضیح بدم به مهربون چرا این قدر حالم بده تا برنامه اون روز بام و رفتن به خونه ی خاله ی مهربون حرف های بعد از بستنی خوردن تو ماشین و عوض شدن حس من به مهربون

روز قبل از رفتن مهربون با همسایه رفتیم دیدمش ،رفتیم هفت حوض دنبالش بردیم  به سوی خاله جان.فرداش هم که همش با هم پایه تلفن بودیییم اصراررر داشت بیام دوباره ببینمت و من قبول نکردم و به خاطر توضیح دادن به مامان شبشم که عمه اینا اومدند خونمون تا2 اینجا بودند منم که حالم خوب نبود و مجبور بودم فرداش هم برم سر کار ولی بیدار موندم نا رفتنشون با مهربون هم اس ام اس خدافظی کردیم.

کلاس زبان ترم بهمن خیلیییی بد بوود اصلا ازش کیف نکردم و هیچی هم یاد نگرفتم خیلی مرددم کرده بود برای ثبت نام این ترم(فروردین اردی بهشت) اما خداروشکر دیروز اولین جلسه بود و من خیلی راضی بودم.

اتفاق شیرین دیگه اومدن خاله و به دنیا اومدن نخودچی بوود خیلی خوب بود و خوش گذشت خاله از یک هفته قبل از به دنیا اومدنش اومد و تا 10 فروردین پیشمون بوود.24 اسفند با تولد خود دختر خاله جون نی نی مون دنیا اومد و منم از ساعت 10 رفتم بیمارستان تا 9 شب پیشش بودم البته مامان هم از 3 اومد تا فردا صبحش پیش جفتشون بود اسم نی نی تخت بغلی هم علی رضا بوود.قسمت بد داستان این جا بوود وقتی خواستم بیام دیدم روی دزدگیر ماشین الارم داده و چون توی کمد بوده من اصلا نشنیده بوودم ماشینم دور بود از بیمارستان دیگه کلی استرس کشیدم تا دیدم ماشین هم سالمه خداروشکر.

تحویل سال هم خیلی خوووب بوود بابا اومد تهران و پیشمون بود ولی بیدار نبودند منم با گروه دوستان مریخی ها سرگرم بووودم اهان یادم اومد از قبل از ولن تاین هم یکی از بچه های تور کپل  بهم مسیج داد و خصوصی در حال حرف زدنیم.

روز عید هم ظهر خونه ی مامان جون و شبشم یک ساعت رفتیم خونه ی عمه.اون جا پسر عمه پیشنهاد کار داد من که خیلی راضی نبودم ولی گفتم اکی پیگیری می کنم بعد هم که رفتم دیدم مدارکشو ندارم خداروشکر اکی نشد.

5 شنبه هفته اول هم مهمونی نی نی بود که خیلی خوب بود و همه خیلی راضی بودیم بماند که چقدر خسته شدیم و کار کردیم دختر خاله جونی هم لباس مامان و پوشید که خیلی بهش میومد و خیلی ناز شده بود ماشاا...

چهار شنبه هم صبح پا شدم تنهایی رفتم کوه که عالی بوود برف می بارید کلی لذت بردم البه کمی هم از خلوتی کوه ترسیده بودم  بعدشم  رفتم اکسیر دنبال مامان کلی شمع خریدیم که یک شمع که شبیه مبل بود هم سهم من شد

سه شنبه هم  11 فروردین با کپل رفتیم موزه آبگینه خیلی خوب و زیبا بود لذت بردیم عکس گرفتم کلی ولی قبلش یکی استرس داشتم چی پیش میاد و خوب و اکی بود بعدش پیشنهاد کافه نادری داد با ایم که من عاشقشم قبول نکردم و گفتم قراره بیرون دارم با دوستام

این مدت هم حالم اصلا خوب نبود بالا پایین شدن هورمون ها خیلی اذیتم کرد که دیگه مجبور به دکتر رفتن شدم و ازمایش دادن که تا حاضر شدن جوابش باید صبر کنم.

از جمعه 21 بگم که قرار آف رود داشتیم با همسایه و از کوچه اومدیم بیرون اون و با ماشینش دیدم تو تعمیرگاه بود سریع شناختمش و به همسایه گفتم همسایه هم دور زد که ببینتش چون تا حالا ندیده بودتش.حالم خیلی بد شد کلا ریختم بهم دوباره یاده همه ی خاطرات افتادم تا امروزم که 4 روز از اون روز می گذره هنوز اکی نشدم.

امروزم جزوه هام از تو کمد اوردم بیرون که حداقل تا کنکور یکمیشون بخونم ایشاا...و روز های فرد هم  به جز 5 شنبه با همسایه داریم می ریم باشگاه کلاس ایرودنس همییین

۹۴/۰۱/۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰
star

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی