دنیاى من

این جا دنیاى خودمه

دنیاى من

این جا دنیاى خودمه

آخرین مطالب

مرداد94

جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۰۵ ب.ظ

23 اردی بهشت بود که صبح پا شدم یک مسیج تو وایبر از اوون دیدم که نوشته بود یک پازل دارم نتوونستم درستش کنم لطف کن برام درستش کنمنم کاملا بدون هیچ منظوری قبول کردم قرار شد عصرش برم ازش پازل و بگیرم بیارم،عصرش هیجان داشتم از این که بعد از مدت هت قرار بود ببینمش،رفتم دیدمش تو لحظه ی اول از این که حلقه دست راستش بود شوکه شده بودم ولی سعی کردم به خودم مسلط باشم یاد م بیاد همه چی بینمون تموم شده الاننم خیلی دوستانه کنار هم نشستیم،خودشم توضیح داد با مامانم رفتم حلقه خریدم،من که باور نکردم و چیزی هم نگفتم،برام یک پازل هم گرفته بود که من اولش قبول نمی خواستم کنم ولی اصرار کرد مجبور شدم بگیرم،حرف راجع به کتاب شد قرار شد5شنبه باهام بریم نمایشگاه،می خواستم برم برای پسر دایی یک پازل بگیرم که گفت می خوای باهات بیام خیلی رک گفتم نه،بعدش تا یک جایی رسوندمش رفتم سمت الماس،شبش مسیج داد گرفتی گفتم اره فکر کنم این مال 3 شنبه بود،4 شنبه عصرش مسیج داد میای بریم پیاده روی که گفتم نه همسایه پیشمه قراره 5 شنبه هم گذاشتیم،5شنبه صبح دو کوچه پایین تر باهم قرار گذاشته بودیم که من 15 مین دیرتر رفتم البته بهش  زنگ زدم گفتم بابام کلید نداره رفتیم مترو اون جا من یکم بی حوصله بودم از دستش یاده یک سری خاطرات افتاده بودم گفت می خوای بیای بزنی تو صورتم خندم گرفت یکم باهاش مهربون تر شدم،رفتیم نمایشگاه ولی این قدر شلوغ بود نمی تونستیم خرید کنیم اونم دنبال چند تا کتاب ممنوعی بود که نمی تونست پیدا کنه آخرسر هم نیم ساعت صبر کرد تا دوست جونم بیاد باهم خدداحافظی کرد رفت منم با دوست جون خریدامون کردی برگشتیم،این مدت کم و بیش باهم بودیم تا یک شب بهم گفت منو نتونسته خوب بشناسه هنوز بهم فکر می کنه و ازم خوتست دوباره باهم باشیم منم یکسری حرفامو زدم و بهش گفتم نمی دونم اگر می خوای صبر کن الان جوابتو نمی دم،روز تولدم بهم مسیج داد زنگ زد)حیف کهاون مسیج ندارم) تا رفتیم شمال قرار شد اونجا همدیگرو ببینیم(خاطرات شمال محاله یادم بره ;)دو روز باهم رفتیم بیرون روز اول که دمه ساحل بودیمو بعد هم یک کافه روز دوم رفتیم جاده کلاردشت و بعدش تو ترافیک باهم بودیم روز دوم هم با مامیش تلفنی صحبت کردم گفتند می خوان منو ببینند گفتند تا الان کجا بودی رفتی که رفتی می خواستم بگم اینو دیگه باید به پسرتون بگید نه من ولی مثل همیشه حرفمو خوردم،قرار بود ما فردا بیام تهران که دیگه سیل اومد و جاده بسته شد،صبحش بهم مسیج داد کاشکی دیروز یکی نگرانم می شد گفتم می

گه کجا بودی با بد اخلاقی جواب داد،عصرشم زنگ زد گفت با مامانم بیرونم بیام دنبالت که گفتم ازشون عذرخواهی کن الان دیگه خیلی دیره،شب هم مسیج داد دیگه به من فکر نکن 2 ماه طول کشیده منم گفتم اکی خودت خواسته بودی بهت فکر کنم الانم می خوای دیگه بهت فکر نمی کنم ولی یک سری حرفا تو این یک وسال تودلم مونده که هیچ وقت بهت نگفتم دوست دارم ببینمت اونا رو بگم،کهیک روز بهش تو کافه گفتم گفت من این حرفو زدم ببخ

شید نمی دونم تو چه حالتی بودم ببخش و از این حرفا،ماشین نو هم که خرید رفتم براش یک عروسک برای جلوی ماشینش گرفتم که هیچ وقت اونو نزاشت،

۹۴/۰۶/۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
star

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی