دنیاى من

این جا دنیاى خودمه

دنیاى من

این جا دنیاى خودمه

آخرین مطالب

ادامه مرداد 94

جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۵۵ ب.ظ

از بس که این تبلت بازی درد اورد مجبور شدم بفیشو تو یک پست دیگه بنویسم!!!

تا 15 مرداد که پنج شنبه بووود از باشگاه که اومدم مامان باهام دعوا که چدا جواب تلفن های اون می دم باید تمومش کنم و دعوای سختی باهم کردیم منم رفتم حموم زودی لباس پوشیدم از خونه زدم بیرون گفتم میرم هایپر می یکم خرید می کننم عصرشم با نارنجی قرار داشتم رفتم تو خیابون نزدیک خونه بودم که دیدمش گفت تازه از بیمارستان اومده و می خواسته یک جا پیدا کنه سسگار بکشه اومدم تو ماشینم نشست یک سیگار کشید گفت چه خبر گفتم این جوری شده گفت بیا من برم لباس عوض کنم باهم بریم تو این جوری رانندگی نکن،رفتیم با هم کیاکه مثل همیشه شلوغ بود و نتونستم برم و برگشتیم گفتم می خوام تنها باشم گزاشتمش خونه خودم تنها رفتم هایپر می خرید کردم زنگ زد گفت خونه تنهام پاشو بیا این جا باهم باشیم قلیون بزارم قبول کردم رفتم یک ساعتی اون جا بودم و از باغچه خونشون یک شاخه گل انار کند داد بهم هنوز هم دارمش لای کتال گزاشتم خشک بشه،رفتم پیش نارنجی این قدر سر درد داشتم یک مسکن خوردم دیگه گیج گیج بودم بهم زنگ زده بود گوشیم شارژ نداشت تا کافه هم اومده بود برگشته بود گفت خواستی بری خونه یک سر بیا پیشم،رفتم با دوستش و موتور دوستش بود گفت بیا بشین بهت قول موتور داده بودم یک دور با موتور بزنیم،خیلی خوب بود فقط بدیش این بود من می ترسیدم یکم جیغ جیغ می کردم،برگشتیمو سوغاتیایی که مامانش برام اورده بودن داد من زنگ زدم ازشون تشکر کردم و اومدم خونه ی همسایه که شب تولدش بووود تا 2 پیشش بودم جمعه هم قرار بود باهم شام بریم بیرون بعدش یک ساعت رفتیم پیش اون شب هم 12 رسیدم خونه که مامان اینا قاطی بودن،فکر کنم شنبه بود که بعد از کلاس رفتم دنبالش باهم رفتیم پارک ولنجک یکی از بهترین روزهای عمرم تا اون موقع بود راجع به این که چی کار کنیم داشتیم حرف می زدبم اون روز آدمی بود که من تو این یک سال و نیم می خواستمش،برگشتم خونه قرار بود بریم خونه عمع که مامان اینا دوباره دعوا این کیه چرا باهاش می ری بیرون این قصه ها که من گفتم مامان قضیمون جدیه،

دیگه روزهارو خیلی یادم نمیاد ولی یک روز رفتیم باهم جواب  آزمایش گرفتیم یک روز بازار موبایل،پیچ شمرون خرید شللنگ قلیون،یک روز خونشون فیلم دیددن،آزمایشگاه رفتن،شمال رفتنش،لواسون تولد دوستش،پیاده روی،قلب دردش،آخرین بیرون رفتنمون هم برج میلاد بود که جمعه بود سر همین عکس ها هم من بدترین نو هین ها را ازش شنیدم بعدم رابطمون تموم شد،تا یکی دو هفته بعد که همسایه بهش زنگ زد که پازلو بهش بده که گفته بود تهران نیستم یک شنبه به همسایه زنگ زده بود می خواست ببینتش،همسایه هم بهش خیلی چیزارو گفته بود اونمگفته من که برام مهم نیست این بد .... است که به من وابستست همسایه هم گفته اوکی پی تمومش کنید،همون روزم رفتیم پازلشو دادیم گفتم بهش بگو دیگه دلی برام نمونده که بخواد وابسته تو بشه یا دیگری تا این جا داستان تموم شد تا 5 شنبه که اون مسیج داد و منم جوابش دادم،تو این دوران هم بابا برام خط جدید خرید که تا یک هفته منتظر بودم

۹۴/۰۶/۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
star

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی