دنیاى من

این جا دنیاى خودمه

دنیاى من

این جا دنیاى خودمه

آخرین مطالب

اولین روز ارشد

سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۸ ق.ظ
شنبه 4 مهر 94 اولین کلاس ارشدم شروع شد،کلاس os بود،با همکلاسی ها آشنا شدم اون روز 8 نفر بودیم،تو تلگرام هم یک گروه تشکیل دادیم،مثل اینکه جو ارشد از کارشناسی بهتره ایشاا....،
جمعه شب با نارنجی و فرفری رفتیم این کافه رستوران نزدیک خونه خیلی خوب بود من که خیلی خوشم اومد فرفری اون جا ازم پرسید خبری نسیت گفتم نه گفت به دلم افتاده یک کیس خیلی خوب تو این چند وقت میاد جلووو،تو دلم گفتم کیس خوب نمی خوام عشق می خوام،اصلا هیچ کس نمی خوام الان تو زندگی خودم کمبودی حس نمی کنم می خوام راحت زندگی کنم.ولی نگفتم بهشون این حرفارو چون همون حرفای همیشگیشو می خواست برام تکرار کنه
شب همسایه اومد پیشم یک ساعتی حرف زدیم بعدش رفت،منم می خواستم آماده خواب بشم که دیدم صدای بابا میاد می گه دستم درد می کنه رفتم تو اتاق دیدم مامان داره زنگ می زنه اورژانس،کلی نگران شدم گفتم حتما اوضاع خیلی وخیمه که بابا گذاشته زنگ بزنیم اورژانس،یک ربع هم طول کشید تا اومد چندتا قرص داده و فشار خون گرفت گفت باید نوار قلب بگیرید،دیگه رفتند درمونگاه برای گرفتن نوار قلب که گفته بود هیچی نیست ولی به دکتر نشون بدید،دوشنبه هم رفتیم دکتر قلب که برای بابا تست ورزش نوشت بابا هن انجام داد گفته بود هیچی نیست فقط فشارت بالاست که باید قرص فشار بخوری،برای منم اکو نوشت که سه شنبه هفته ای دیگه وقت داد.
میشه یک کاری کنی دیگه به من فکر نکنه 2،3 روزه معلومه داره بهم فکر می کنه نمی زاره منم از فکرش بیام بیرون،نمی دونم هر کاری می کنی فقط خواهش یک کاری کن این قضیه کامل تموم بشه خودت می دونی دیگه نمی تونم
۹۴/۰۷/۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
star

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی