نصفه شبى
مهربون الان مسیج داده ولى جوابشو ندادم که فکر کنه خوابم حوصله نداشتم حرفى نداشتم با کسى که این قدر از من دوره دیشب هم یک ساعت باهاش حرف زدم فهمیدم دلم براش چقدر تنگ شده بود,امروزم از صبح منتظر اس ام اس بودم نمى دونم چرا این قدر حرفشو باور کردم
استار2 هم تکس داد گفت ماه دیگه مراسم نامزدیشونه ولى وقتى مهربون نیست که من نمى رم آخه کسیو نمى شناسم تنها حوصلم سر مى ره,ولى مهربون مى گفت حتما از طرف منم شده برو,نمى دونم حالا چى کار کنم,
دلم براى فینگیل یک ذره شده امروز به خالش مسیج دادم هماهنگ کنه بریم ببنیمش اگر مى شد که من هر روز مى رفتم مى دیدمش,مهربون هم گفته ازش عکس بگیرم بهش نشون بدم
همسایه هم گفته دلش.مى خواد ببینتش یک روز حتما با هم مى ریم
الان که داشتم اینارو مى نوشتم داشتم فکر مى کردم رفتن مهربون درست بود یا نه
اگر نخواد اون شهر بمونه کارش چى میشه دیشب مى گفت من بر مى گردم,نمى دونم چى میشه