دنیاى من

این جا دنیاى خودمه

دنیاى من

این جا دنیاى خودمه

آخرین مطالب

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است


بیشتر از یک هفته شده که اینجا چیزی ننوشتم ولی همش یاده اینجا بودم و ازش غافل نشدم

جمعه که ما اومدیم به تمیزکاری و خستگی راه گذشت تا یکشنبه که خاله اومد فکر کنم دوشنبه بودش که دایی هم با فینگیل اومدش،چقدر فینگیل دایی بامزه شیرین و شیطونه کلا خونه رو گذاشته بود رو سرش ولی بازیگوشی شیرین داره مثل بقیه بچه های امروزی نیست که صرفا فقط لوس باشه

یک روز با خاله اینجا رفتیم بیرون رفتیم به مغازه های اینجا یک سر زدیم کلی تاپ و چیز میز خریدیم فرداش هم دوباره با مامی و خاله رفتیم چندتا تاپ مهمونی خوشگل دیگه هم گرفتیم تو راه برگشت هم چون ترافیک زیاد بود می خواستیم از راه فرعی بیایم من از روی مپ گوشیم نگاه می کردم عمو می رفت کلی هم سوتی دادیم تا برسیم ولی از تو ترافیک موندن خیلی بهتر بود بعدش هم که اومدیم ناهار بابا کباب خوشمزه درست کرده بود

خاله اینب هم جمعه عصر با کلی دودلی برای شلوغ بودن جاده رفتن 6 عصر حرکت کردن 11 رسیده بودن خیلی خوب بود اصلا فکرشم نمی کردیم

بلیط کنسرت زانیار گرفتم دیروز که با همسایه بریم با یاد مهربون،امروز بهش گفتم اول شهریور کنسرت پاشو بیا باهم بریم دیوونه داشت روش فکر می کرد احساس می کنم خیلی ناراضی از اونجا موندن ولی راه برگشت هم نداره همش میگه اگر تو بگی من بر می گردم منم که میگم واسه چی برگردی بشین اونجا زندگیتو کن الانم امیدش به اینه من سال دیگه می رم پیشش

3 تا هم جلسه لیزر گرفتم که زودی باید برم اونارو تا اوایل مهر

3شنبه هم مهمونی خواهر مامانی اگر برسم دوست دارم موهامو هم کوتاه کنم هم رنگشو قرمز کنم ولی احتمالا نمی رسم چون باید ماشین هم از تعمیرگاه بگیرم حتما حتما آرایشگاه برای ابرو برم اوففففففففف برم تهران چقدر کار دارم تازه از چهارشنبه هم کلاسم شروع میشه

star
۱۲ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بالاخره از تهران اومدیم بیرون تا یکمى نفس بکشیم,دیروز با داداشى اول رفتیم بیمه بیهقى بعدم تعمیرگاه توى حکیمیه,

استار 2 کلى ناراحت شد فهمید اومدم مسافرت و جمعه نمى تونم برم 

امروز صورتى عکس تصادف دیده بود زنگ زد حالم پرسید گفتم خوبم مرسى زنگ زدى عجیب بود گفت الان تهران کار داریم نمى تونیم بیایم

امروزم تو راه که من کلا خواب بودم خیلى خوب بود خستگى راه متوجه نشدم

اما اون نمى دونم چرا این قدر حسم بهش متفاوته همش در حال تغییر هم مى خوام هم نمى خوام نمى دونم اگر خانمه راست بگه رفتار این دفعم باهاش چطوره ولى مى دونم دوست دارم مهرش دیگه از دلم بیرون بره ولى راستشو بگم مهر من از دل اون بیرون نره تا بفهمه من چه روزایى گذروندم,خریت محض کرد از بس بچه پررو این همه زور می زنه تا بدست بیاره بعد دوباره سر دو روز از دست مى ده خب اسم اینو چى مى زارن ولش کن دوست ندارم اینجا از اون بنویسم

دلم براى ملودکم تنگ شده اشکال نداره زودى خوب میشه(البته آقاى تعمیرگاه گفت حداقل ١0 روز باید بخوابه)

تا ملودى خوب نشه من تهران نمیرم حتا اگر شده با بابام برم تهران

مکالمه امروز با مهربون دوست نداشتم انگار از روى تکلیف مسىج داده بود منم خیلى باهاش حرف نزدم زود تمومش کردم

star
۰۴ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


تا همین الان داشتم با مهربون حرف می زدم چقدر خوب بود آروم شدم کلی،براش تعریف کردم اونروز با نارنجی کجا رفتم چی شده کلی به تک تک حرفم خندید

و اما امروز که مهمونی فینگیل بود من دیر حاضر شدم بدو بدو رفتم دنبال دوست جون و مامانش به هوای اینکه دوست جون آدرس بلده من دیگه به آدرس اصلا فکر نکردم چون اونروز گفته بود من بلدم تا لواسون رفتم دور زدم که برم محلاتی ولی اصلا راه و بلد نبود آخر سر تو اوشان وایسادم که سوال بپرسیم بعدش که خواستم راه بیوفتم دیدم یک تریلی از سمت چپ داره میاد ترسیدم گفتم نیاد به من بزنه ولی به خودم گفتم نه بابا راننده ماشین به این بزرگی این چیزارو میدونه که حرف تو ذهنم هنوز تموم نشد یک صدای خیلی وحشتناک با جیغ مامان دوست جون شنیدم دیگه تنها کاری که کردم دستمو گذاشتم روی بوق ملودیم داغون شد شیشه عقب کلا خورد شده بود ریخته بود روی مامان دوست جون من که شوک بودم اصلا کاری نمی کردم دیگه راننده که پیاده شد داد و بیداد کرد یکم به خودم اومدم گفتم آقا مقصری دیگه ببین با ماشینم چی کار کردی بعد هم صاحب ماشین اومد گفت خانم آروم باش اشکال نداره زنگ بزن افسر،زنگ زدم پلیس 110 اونم کلی ماجرا داشت دیگه به دوست جون گفتم زنگ بزن به بابایی بگو چی شده که سریع بیان خودمم زنگ زدم به داداشی که 2بار گوشیشو بر نداشت بعد زنگ زد گفتم اینجوری شده گفت میدان راه آهنم ولی زودی میام

دیگه بابایی اومد ما رو یکم آروم کرد مدارک گرفت گفت شما برین من که تو راه بودم داداشی زنگ زد گفت تو چرا پس رفتی تو که باید باشی گفتم باشه الان ماشین می گیرم میام رفتم تا فینگیل دیدم ماشین اومد با دوست جون دوباره برگشتیم سر تصادف من امضاکردم مدارک آقاهرو کپی کردیم بعد دوباره رفتیم مهمونی پیش فینگیل شام خوردیم دیگه اومدیم خونه

اوففففففف چه روزی شد بعدا یادم افتاد که امروز داشتم میرفتم بیرون دعامو نخونده بودم و حالا هرچی بود که به خیر گذاشت خودمون چیزی نشدیم خداروشکر

دیگه اومدیم خونه ماجرا برای مامان هم تعریف کردیم بعدش همکه مهربون حرف زدم تعریف کردم امروز چی شده

همسایه هم گفت امروز جراحی داشته ولی من خبر نداشتم حالا پیش اونم باید برم فردا هم باید برم بیمه برای ماشین

star
۰۲ مرداد ۹۳ ، ۰۲:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر